آسمون بهار خواب من
آسمون واقعا زیباست، من از بچگی ساعت ها محو تماشای آسمون و تیکه های ابرش می شدم... 
من آسمون رو چه در روز و چه در شب دوست دارم...اما شاید آسمونِ شب رو بیشتر دوست داشته باشم، چون هر شب نگاهش می کنم و با دیدنش تمام غصه هام رو از یاد می برم. وقتی می بینمش یادم می افته که خدا رو دوست دارم. بله! من خدایی رو که آسمون و ماه و خورشید و ستاره و پرنده و آب و ... آفریده رو دوست دارم.
شب ها وقتی میرم بهار خواب اتاقم چراغ ها رو روشن نمی کنم، چون نور مهتاب رو خیلی بیشتر از نور چراغ دوست دارم. یه زمونی جای خوابم رو طوری تنظیم کرده بودم که شب ها نور ماه می افتاد روم، شنیده بودم که نور ماه آدم رو دیوونه میکنه، اما برام مهم نبود(چون به خرافات اعتقاد نداشتم). البته اینها همه اش حرفه... چون من دیوونه نشدم!!! شاید هم شدم و خبر ندارم، کدوم دیوونه ای متوجه دیوونه بودن خودش میشه؟!...
این روزها آسمونِ حیاطِ خونه ی ما خیلی کوچیک شده!! هر ساختمونی که بلند میشه یه تیکه از آسمون رو می خوره... حالا انگار از عشقم جدا شدم چون دیوار خونه ی همسایه هامون داره رفته رفته بلند تر میشه و من رو از دیدن روی محبوبم محروم می کنه.
این ساختمون های بلند، علاوه بر کوچیک کردن آسمون، حیاط رو هم کوچیک کردن، چون از توی خونه شون می تونند تمام حیاط خونه ی ما رو ببینند و اینطوری خلوت بین من و معشوقم رو به هم زدند...