نقل قول نوشته اصلی توسط Azadeh نمایش پست ها
عجب ماجرایی بود فرزانه جان !
نقل قول نوشته اصلی توسط FarzanJoon نمایش پست ها
این یک سفرنامه نوشتاری- تصویری است از اون گروهی که سفرشون شش روزه شد.
خیلی خلاصه و سریع اول میرم سراغ چیزهایی که در چهار روز اول سفر برای من بسیار به یادموندنی شد:جزیره هنگام؛ دیدن دلفینها، ساحل نقره ای، آکواریوم طبیعی و صنایع دستی مردمش که خیلی زیبا بود.
فایل پیوست 11677
فایل پیوست 11682
منظره ساحل کنار قلعه پرتقالی ها و رستوران قلعه که غذاش فوق العاده بود. (خود قلعه چیزی نداشت) اون روز هوا خیلی خوب بود و نسیم خنکی می اومد (آرامش پیش از طوفان)
شبهای ساحل شیب دراز به همراه خانم احسانی (مامان حامد، سهیلا و نازنین) کنار ساحل شیب دراز و شناسایی موجودات دریازی خفن.
فایل پیوست 11678
اما خداوکیلی دو روز آخر برای ما 8 تایی ها (فرزانه نزاکتی، فاطمه عبدی، نرگس ترابیان، حسین غفاریان، حسین شریعتی، علی شمسایی و اشکان ضیاء پور) چیز دیگری بود. برای ما که از گروه اصلی جدا شدیم تا با پرواز به تهران برگردیم، ماجراهایی پیش اومد که دو روز بیشتر در قشم موندیم. کلی تجربه جدید و متفاوت و مفید که حالا می گم!
استرس و هیجانی که از مواجه شدن با امری ناشناخته (پدیده گرد و غبار) داشتیم؛ اینکه نمی دونستیم کی تموم می شه؛ آیا ما برای مدت طولانی در این جزیره زندانی می شدیم؛ آیا با جدا شدن از گروه، خودمون تو دردسر بزرگی انداخته بودیم؟
در این دو روز به من ثابت شد که آخر دنیا اونقدرها هم نزدیک نیست! بله هوای غبارآلود آخر دنیا نبود. کسی هم از شب خوابیدن در فرودگاه نمرد! همسفری مثل علی شمسایی نشون داد که در شرایط اضطراری و نامعلوم هم می شه از سفر لذت برد؛ صبح روز پنجم، به پیشنهاد او، به جای منتظر موندن در فرودگاه به نزدیکترین ساحل جزیره (جایی به نام فردیس) رفتیم. هیچ کلمه ای نمی تونه زیبایی اون ساحل در اون روز رو بیان کنه. نه تنها هیچ خبری از غبار و باد و طوفان نبود که انگار ساحلی ماسه ای و مسطح با آسمانی صاف با تابش دلچسب نور خورشید و صدف هایی بسیار زیبا انتظار ما را می کشیدند.
فایل پیوست 11679
یک فلامینگو جوان و زیبا با پرها و پاهای صورتی در میان برکه های ساحلی اونجا پرواز می کرد و غذا می خورد. با فاطمه عبدی روی ماسه های بسیار نرم یکی از این برکه ها و زیر آفتاب ملایم آن روز دراز کشیدیم. فوق العاده بود. شکوه و زیبایی آن مناظر و بودن آرامی که در آن لحظه ها داشتم، بهترین قسمت این سفر 6 روزه برای من بود. روحم تازه و جوان شد دوباره و تمام خستگی هایم از بین رفت.البته ناگفته نماند که تجربه این احساس خوب، بدون همکاری دوستانی که با حس مسئولیت پذیری فوق العاده در فرودگاه منتظر اعلام وضعیت پروازهای بعدی و مراقب وسایل و بارهای ما بودند غیرممکن بود. مخصوصا حسین غفاریان که در تمام طول سفر این همکاری را جوانمردانه ادامه داد.
پیش از ظهر همانروز در حالیکه سوار بر یک دستگاه هایلوکس به دنبال پیدا کردن بلیط و جایی برای ماندن در اقصی نقاط جزیره سرگردان بودیم، علی و اشکان (که تازه چشمش را عمل کرده بود) پشت ماشین نشسته بودند ناگهان هوس خوردنی و نوشیدنی کردند. وقتی هایلوکس جلو یک سوپری نگه داشت، علی بعد از چند دقیقه با چند بسته پفک و چند قوطی نوشابه برگشت و در شرایطی که من نگران بودم دیگه هرگز پام به تهران نرسه، تقاضای موسیقی شاد با صدای بلند کرد! البته ما هم مستفیض می شدیم و همراهی می کردیم. خب دیگه That sounds like Ali
اما جالبترین و زیباترین بخش این سفر زمانی اتفاق افتاد که به منزل پدر آقای فتاحی (صاحب ویلای شیب دراز) رفتیم. با کمک صمیمانه مهدی غلامی که از راه دور هنوز هوای ما رو داشت، شب آخر (ششم) رو در اتاقی تمیز و راحت در کنار خانواده فتاحی گذروندیم. 29 اسفند بود. شب تحویل سال. همگی دوش گرفتیم و شام خوردیم و خوابیدیم. بعد از دو روز و یک شب سرگردانی میان فرودگاه و ساحل و آژانس های مسافرتی قشم و درگهان، به آرامش و سکون یک خانه و خانواده رسیده بودیم.
صبح روز عید (اول فروردین) به این ترتیب از خواب بیدار شدیم: فرزانه، فاطمه، حسین شریعتی، حسین غفاریان، پرهام، نرگس، علی و اشکان. بعد از آماده شدن، به خانم احسانی (نماینده بخش کمک های کوچک تسهیلات محیط زیست جهانی سازمان ملل متحد (SGP)) که در همون خونه آقای فتاحی سکونت داشت، کمک کردیم تا یک سفره هفت سین آماده کنیم. خدا رو شکر سیب و سنجد و سکه داشتیم. سیر و سنبل رو نقاشی کردیم. سبزه و ماهی رو کاردستی درست کردیم و سماق رو هم نوشتیم . چه هفت سینی شد! خواهران آقای فتاحی هم مشتاقانه با ما همراهی کردند و ماهی کیلکای خشک به سفره مون بخشیدند. خلاصه چه هفت سینی شد!
فایل پیوست 11680
درست پس از آماده شدن هفت سین، سال نو تحویل شد و تبریک و روبوسی و اینا... و چون دیوان حافظ نبود که فال بگیریم، به دیوان «شکوه الدین محلاتی» تفأل زدیم و اتفاقا شعری درباره نوروز و بهار آمد. بعد، از روی سررسید خانم احسانی همگی رباعیات خیام را به نوبت خواندیم و بعد هم شعر از حفظ و خلاصه شب شعری شد! و زیبا این بود که خانمهای فتاحی و مادرشان در مراسم ما حضور فعال داشتند و حتی یک نمایش عروسکی با عروسک هایی که خودشان ساخته بودند برامون اجرا کردند. این نمایش فی البداهه و درباره مواجهه یک زن و مرد قشمی با سفره هفت سین و نوروز ایرانی (سرحدی) بود. (قشمی ها به غیرقشمی ها می گویند: سرحدی) همزمان با اجرای مراسم تحویل سال، به ابتکار و لطف نرگس (که در روز آخر لیدر گروه بود) برای من و حسین غفاریان جشن تولد گرفتند (تواریخ تولد: 29 اسفند و 1 فروردین) که بسیار خوشحال کننده و دوست داشتنی بود. (همینجا به سهم خودم واقعا متشکرم)
در اینجا علی و اشکان از گروه جدا شدند و به همون ساحل رویایی که ذکر خیرش رفت برگشتند. اونها تا شب اونجا موندند و شب با پرواز به تهران برگشتند. (گروهی که بیشتر از همه حالشو بردند و زودتر از همه هم تو خونه هاشون بودند)خانمهای فتاحی با کمک خانم احسانی که معرفی شد، یک نمایشگاه صنایع دستی دایر کرده بودند و هنرهای دست خودشان را برای نمایش و فروش عرضه کرده بودند. به آنجا سری زدیم و خرید کردیم. انصافا هم قیمت ها خوب بود و هم کارها قشنگ و معنی دار بود. من یک شال سرخ رنگ خریدم که نقش خورشید داشت. خانم احسانی گفت که این نقش از طرح های سنتی این روستاست.خود خانم احسانی یک شال و مانتو به تن داشت که نقشش لاکپشتی بود که در ساحل تخم گذاری کرده و دارد به دریا برمی گردد.
فایل پیوست 11681
او توضیح داد که به این می گویند: «هنر برای حفاظت» و چند سالی است که در دنیا مد شده و برای فرهنگ سازی در راستای حفاظت از محیط زیست استفاده می شود. لازم به ذکر است که لاک پشت های روستای شیب دراز از نوع «پوزه عقابی» هستند که در خطر انقراض جهانی قرار دارد. خانم احسانی در راه به بندر لافت توضیح داد که قشمی ها قبلا تخم این لاک پشتها را می خورده اند و آنرا برای سلامتی و قوی بودن ضروری می دانسته اند. اما اکنون یاد گرفته اند که نباید این کار را کرد و تخم ها را از ترس روباه ها در یک منطقه حفاظت شده ساحل چال می کنند تا نسل لاک پشت های جزیره منقرض نشود. او همچنین از برنامه های حفاظت از «صدف لب سیاه» گفت که در روستای ساحلی نزدیک دره ستاره ها به نام «برکه خلف» وجود دارد و چون گونه آن هم در معرض خطر است فرهنگ سازی برای حفاظت از آن هم ادامه دارد. ظاهرا در روستاهای جزیره قشم فرهنگ سنتی و مردسالارانه به شدت حاکم بوده است و زنان حتی حق خروج از منزل و فعالیت در اجتماع را نداشته اند. این را می شد از نقاب هایی که شکل سبیل و ابروی مردانه داشتند و زنان قشمی به صورت می زدند هم فهمید. برنامه حفاظت از محیط زیست در این دو روستا به فعال شدن زنان در زمینه حفاظت از محیط زیست، انجام هنر گلابتون دوزی، فعالیت اجتماعی و اقتصادی این زنان هم کمک کرده بود. صبح روز بعد که ما به همراه خانم احسانی در قطار بندرعباس- تهران بودیم، خانمهای فتاحی به او زنگ زدند و گفتند که دیروز تا شب 300 هزار تومان فروش داشته اند.
بله و اما سرنوشت بقیه ما این شد: من و فاطمه عبدی و حسین غفاریان و حسین شریعتی و خانم احسانی با قطار از بندر عباس به تهران آمدیم. ما دومین بخش از گروه مان بودیم که به تهران رسیدیم. نرگس ترابیان به همراه همسرش که از تهران آمد دو روز دیگر در بندرعباس ماندند و بعد با پرواز به تهران آمدند. پرهام معصومی یک شب دیگر در بندر لنگه توقف داشت تا بتواند به جزیره کیش برود و از خجالت جت اسکی و غواصی دربیاید. او روز 5 فروردین با پرواز از کیش به تهران آمد. پرهام که در این سفرنامه کمتر از او یاد کردم، بانمک ترین همسفر ما بود که از مصاحبت او بسیار خرسند شدیم.
راستی یادم نره از کمک ها و راهنمایی های مهدی دلپاک هم تشکر کنم. او رو در فرودگاه قشم دیدیم در حالیکه مثل ما پروازش کنسل شده بود. مهدی با وجود اینکه خودش در بندر لافت و بندر عباس و شیراز معطل شد، با اطلاع رسانی به موقعش ما رو از معطلی در بندر لافت نجات داد.
یاد همه همسفران گرامی و به امید سفرهای شاد بعدی.

ممنونم از FarzanJoon و تمام همسفراشون
سفرنامه جالبی بود
از طرف بچه های فردیس قشم
fardis-qeshm.blogfa.com