روزنه های زمین زنانی زنا زاده و زنا کارند که زندانی اند در زوایای هرزگی
چون مگس حاضر شود در هر طعام . . . . از وقاحت بیصلاح و بیسلام
به نیمه ره زندگی راه جوی . . . . . ز چشم حسودان بی آبروی
کی به انداختن سنگ پیاپی در آب . . . " ماه " را میشود از خاطره ی آب گرفت؟
دلم آنجاست که آن " دلبر عیار " آنجاست . . تنم اینجاست سقیم و دلم آنجاست مقیم
عاشقی مقدور هر عیاش نیست. . . . غم کشیدن صنعت نقاش نیست
دوستی با مردم دانا نکوست . . . . . . دشمن دانا به از نادان دوست