Ali.Goli
26-07-2013, 05:42 PM
28 اسفند 91 تا 9 فروردین 92 به هدف گردشگری طبیعی، تاریخی و بازاری!
هزینه: نپرسید دیگه! هیچ جوری توجیه اقتصادی نداره!
ظهر روز 28 اسفند، آخرین روز کاری سال 91، محل کارم را ترک کردم تا زمان کافی برای جمع و جور کردن وسایل داشته باشم. کلی کار داشتم! اول از همه، آخرین رای گیری که با چه ماشینی بریم؟ با رد صلاحیت فنی سواری صفر کیلومتر موجود از طرف من، طی یک رای گیری کاملا دموکراتیک تصمیم گرفتیم با شوول بریم! (نکته آموزشی: دوستان آفرودی عزیز اگه خواستن تکنیک های تبلیغات برای اینجور رای گیری ها رو طی پیام خصوصی می تونم براشون توضیح بدم!).
بعد از جمع کردن وسایل و چیدن آنها در ماشین رهسپار سفر شدیم. شروع حرکت20:00 روز دوشنبه بود.
تقریبا 30 کیلومتر بعد از قم استراحتگاه معروف مارال وجود دارد. آنجا را برای صرف شام انتخاب کرده بودیم. احیانا اگر با توقفگاه ها آشنا نیستید، عرض کنم خدمتتون که تقریبا 35 کیلومتر قبل از قم نیز استراحتگاه معروف مهتاب در ضلع جنوب به شمال اتوبان وجود دارد که ما از آن گذشتیم و رفتیم مارال. هر دو این استراحتگاهها از بالاترین کیفیت در بین توقف گاههای بین راهی کشور برخوردارند.
تجربههای قبلی ام نشان داده در برنامه هایی که رانندگی طولانی دارند، پخت غذا و همچنین انتظار آماده شدن غذا بسیار سخت تر از تصور اولیه خواهد بود. چون برنامه سفر در 24 ساعت اول شامل رانندگی سنگین بود، 3 وعده غذایی نخست یعنی کوکو سبزی، ماکارونی و کتلت را از قبل پخته بودیم. غذاها رو اسم بردم که هم دهنتون آب بیافته هم اینکه چندتا غذای راه دست واسه سفر رو گفته باشم هم اشارت کنم که وقتی برنامه سفرتون راه میده، از غذاهای کنسروی دوری کنید!
بعد از صرف شام شبانه حرکت را ادامه دادیم. با روشن شدن هوا در نزدیکی شهر انار بودیم. متاسفانه یکی از چرخ های عقب پنچر شد. همزمان با صرف زمان برای تعویض تایر صبحانه را نیز آماده کردیم. چون پنچری در حدی بود که به تیوپ احتیاج داشتیم، به رفسنجان رفتیم. به قصد خرید تیوپ 20000 تومانی وارد یک تایر فروشی معظم شدییم ولی یک جفت تایر یک میلیون و چند صد هزار تومانی خریدیم. وسوسه خرید تایر شدم چون قیمت تایر از مشابه اش در خیابان چراغ برق تهران تا 8 درصد ارزانتر بود! احتمالا به دلیل نزدیکی به بندر اینچنین بود یا اینکه موج گرانی در حرکت برای رسیدن به رفسنجان 2 هفته تاخیر داشت!
بعد از توقف زمانگیر برای تعویض تایرها، به راهمان به سمت شرق ادامه دادیم. حوالی ماهان باران ملایم بهاری و کوههای سرسپید مناظر جادهای خوبی را تشکیل داده بودندو بعد از ماهان و قبل از بم استراحتگاهی با نام مسجد ابولفضل وجود دارد. آنجا ناهار خوردیم. استراحتگاه قابل توجه دیگری بین این دو شهر توجهمان را جلب نکرد. توقفهایمان، کندمان کرده بود.
You can see links before reply
18475
در جاده بم- زاهدان، حوالی شورگز به طوفان شن برخوردیم. با تاریک شدن هوا در جادهای بیابانی آنهم همراه با طوفان شنی نسبتا سنگین که عمق دید را بسیار کم کرده بود، استرس زیادی همسفران را فراگرفت. البته بنده شخصا تنها افسوس میخورم که چرا زمانی که توقف خیلی کوتاهی در طوفان شن داشتیم، از آن فضای وهم آلود در کنار درختی نیمه خشک و اسیر طوفان شن و تاریکی، عکس نگرفتم. البته بیشتر از چند ثانیه نمی شد بیرون از ماشین ماند. وجودت مملو از شن میشد. انگار یکنفر مشت مشت از یقهات شن در لباست می ریزد!
نکته: در صورتی که اسیر طوفان شنی با سرعت باد زیاد شدید و یا اگر با سرعت رانندگی می کنید، برای آسیب ندیدن رنگ خودروتان باید سطح بیرونی اش را با مایع ظرفشویی بپوشانید. در غیر اینصورت ممکن است سندبلاست طبیعی شوید!
هرچند، مایع ظرفشویی برای چنین شرایطی در میان تجهیزات ماشین قرار داده بودم اما چون به نظرم سرعت باد و سرعت ما کمتر از حد خطر بود، پوشش حفاظتی از ریکا را استفاده نکردیم. بعد از سه ساعت رانندگی در شب و طوفان شن، بالاخره به زاهدان رسیدیم. زبانه های طوفان به زاهدان هم رسیده بود و آنجا را هم بی نصیب نگذاشته بود.
در مدرسهای که برای مسافرین نوروزی تجهیز شده بود جا گرفتیم. توضیح جهت استفاده از مدارس: فرهنگیان حتی می توانند اینترنتی پیش از ایام عید برای این مدارس ثبت نام کنند. شهرهایی که متقاضی فرهنگی کم باشد کلاس های این مدارس را به مسافرین عادی نیز کرایه میدهند هرچند در بیشتر شهرهای ایران از این مدارس چیزی به مسافرین عادی نمی رسد اما در شهرهای سیستان به استثنای چابهار، شانس جا پیدا کردن دارید. چابهار برای فرهنگی ها هم جا ندارد! مدرسه زاهدان خیلی مجهز نبود اما به نظر من مناسب بود. یک کلاس فرش شده بود که یک تلوزیون و یخچال کوچک داشت. چند تا بالش و پتو هم بود. دوتا از دستشویی های داخل حیاط را با ابتکار جالبی تبدیل به حمام کرده بودند. البته کم بودن فشار آب در ساعتهای زیادی از روز این حمامها را بی استفاده کرده بود. کلا اینکه علی رغم ناشکری خیلی از مسافرهای مدرسه، به نظر من جای خوبی بود و در نوروز بسیار غنیمت. به سهم خودم از زحمتی که برای تجهیز نوروزی مدارس می کشند تشکر می کنم.
صبح روز چهارشنبه با کارواش رفتن بخاطر طوفان شن شب قبل آغاز شد.
You can see links before reply
18476
از زاهدان به زابل راهی شدیم. در راه ترس از اتمام بنزین داشتم و در جاده جویای پمپ بنزین از مردم بودم. مردی پا به سن، زاهدانی و مهربان همراه با خانوادهاش با ما هم مسیر شد و از پی من میراند تا من بی نگرانی به پمپ بنزین برسم. در سیستان و بلوچستان پمپ بنزین ها برای ماشینی مثل شوول من از هم دوراند و اگر زمان نامناسبی یکی را رد کنی تا پمپ بعدی استرس خواهی کشید! نکته دیگر اینکه فهمیدم در این استان در روز با یک کارت سوخت تنها 60 لیتر در روز می توان بنزین زد و جایگاههای سوخت هم کارت آزاد ندارند. این قانون ها بعلت سخت تر کردن قاچاق سوخت است. مشکل محدودیت 60 لیتر در روز مرا نیز همان مرد اهدانی مهربان حل کرد. طعم کلوچه زابلی را هم آنجا چشیدیم.
بعد از پمپ بنزین از جاده ای فرعی و نامعلوم در جهت غرب به سمت کوه خواجو یا همان اوشیدا به راهمان ادامه دادیم. قصدمان آن بود که تحویل سال را در اوشیدا باشیم. خواندهام که روزگار دور گذشتگانمان نیز در این محل نوروز را جشن میگرفتند. یک تور گردشگری که از تهران آمده بود سکوت و خلوتی بیش از حد کوه را شکسته بودو کنار سفره هفت سین این گروه تحویل سال را جشن گرفتیم وبعد گشتی در کوه زدیم.
You can see links before reply
18477
You can see links before reply
18479
You can see links before reply
18482
You can see links before reply
18483
You can see links before reply
18484
در خصوص کوه خواجو و نقش مذهبی، سکونتی و نظامیاش در طول تاریخ، در اینترنت مطلب کم نیست. از منظر شخصی و احساسی بنده حقیر، کوه بسیار گیرا بود. کوه خواجو در واقع یک فلات کوچک در میان یک از چندین دریاچه خشک شده هامون است. اگر دورش دریاچه را تصور کنی نمیدانی چه می شود. در زمان مناسب از منظر زاویه تابش خورشید، میان تخته سنگهای کوه صورتهای شبه انسانی و نظارهگر به دشت می بینی؛ انگار که نگهبانان کوهاند و راز آلود بودن کوه را دو چندان می کنند.
You can see links before reply
18478
You can see links before reply
18480
You can see links before reply
18481
You can see links before reply
18486
وقتی به بالای کوه میرسی با سطحی جالب از نظر ناهمواریها روبرو می شوی و احساس نمی کنی بالا یک کوه قرار گرفتهای.
You can see links before reply
18487
You can see links before reply
18488
آنجا گورستانی قدیمی است. بالای کوه یک مقبره و کنار مقبره جایی برای قربانی کردن و نیز جایی برای سنگ انداختن به دو سنگ به نماد شیطان وجود دارد.
You can see links before reply
18489
You can see links before reply
18485
You can see links before reply
18490
You can see links before reply
18491
You can see links before reply
18492
You can see links before reply
18493
کوه را به تنهایی بالا رفته بودم و هم سفران پایین کوه منتظرم بودند. مسیری خاکی و ماشین رو نیز به بالای کوه وجود دارد. سوار بر ماشین حمید، جوان 27 سالهای اهل حوالی زابل که کاسبیاش چتربازی بود به پایین کوه آمدم. خمید با خانوادهاش برای گردش به بالای کوه آمده بود. چهار فرزند قد و نیم قد داشت! هم صحبتی با او دیدن جای زخمهای گلوله که بخاطر کاسبیاش ایجاد شده بود، تجربه جالبی بود. کلمه کاسبی را خودش و خیلی های مثل او در آن مناطق برای قاچاق از هر نوع استفاده می کردند. مشکلشان آن بود که با دیوارکشی مرزها در چند سال اخیر، کاسبی بسیار مشکل شده است. حمید به طرز حیرت آوری از مرگ باکی نداشت! از اختلافات قومی منطقه می گفت. پیشنهاد سفری یکروزه به افغانستان را به من داد که من نه شرایطش را داشتم نه پاسپورت. ظاهرا به یکی از شهرهای مرزی افغان به راحتی می توان رفت و آمد و بعضی اجناس به درد بخور به جا مانده از ارتش آمریکا را آنجا خرید. وقتی با حمید و خانوادهاش صحبت می کردم انگار وسط یک فیلم مستند بودم، اعتراف می کنم اضطراب زیادی هم داشتم!
بعد از کوه خواجو ناهار را در کنار برکه ای که به مخزن آبی برای کشاورزی می مانست، صرف کردیم.
You can see links before reply
18494
کلا مناطق حوالی زابل، (سیستان) در مقایسه با بیشتر بخشهای بلوچستان، تنوع گیاهی و قابلیت کشاورزی بیشتری دارد. این موضوع را می توان از روی نقشه با مقایسه پراکندگی روستاها در حوالی زابل با دیگر مناطق استان فهمید.
بعد از ظهر به زابل رفتیم و اتاق گرفتیم. گشتی در شهر زدیم. راننده خانم در شهر نمی دیدیم اما در حین گشتی که در شهر زدیم سه نانوایی دیدیم که در هر سه، نانوا و فروشنده خانم بودند. تقریبا در کل استان سیستان و بلوچستان هر نانوایی ای که دیدیم، صنعتی بود و نانی ضخیم تر از تافتون و تا حدودی شبیه تافتون پخت میکرد. شب در تالار هتلی که اتاق گرفتیه بودیم مراسم ازدواجی برگزار میشد. نکته جالب برای ما، لباس بلوچی مهمان ها بود، کسانی هم که میخواستند کمی رسمیتر باشند روی همان لباس بلوچی کت پوشیده بودند. حفظ لباسشان حتی در مهمانیها برایمان قشنگ بود. جویا که شدیم، دستگیرمان شد که علیرغم شباهت ظاهری، لباسهای مهمانی قیمتهای خیلی بالایی نیز می توانند داشته باشند.
اولین شب سال 92 بود. شام و بعد خواب.
هزینه: نپرسید دیگه! هیچ جوری توجیه اقتصادی نداره!
ظهر روز 28 اسفند، آخرین روز کاری سال 91، محل کارم را ترک کردم تا زمان کافی برای جمع و جور کردن وسایل داشته باشم. کلی کار داشتم! اول از همه، آخرین رای گیری که با چه ماشینی بریم؟ با رد صلاحیت فنی سواری صفر کیلومتر موجود از طرف من، طی یک رای گیری کاملا دموکراتیک تصمیم گرفتیم با شوول بریم! (نکته آموزشی: دوستان آفرودی عزیز اگه خواستن تکنیک های تبلیغات برای اینجور رای گیری ها رو طی پیام خصوصی می تونم براشون توضیح بدم!).
بعد از جمع کردن وسایل و چیدن آنها در ماشین رهسپار سفر شدیم. شروع حرکت20:00 روز دوشنبه بود.
تقریبا 30 کیلومتر بعد از قم استراحتگاه معروف مارال وجود دارد. آنجا را برای صرف شام انتخاب کرده بودیم. احیانا اگر با توقفگاه ها آشنا نیستید، عرض کنم خدمتتون که تقریبا 35 کیلومتر قبل از قم نیز استراحتگاه معروف مهتاب در ضلع جنوب به شمال اتوبان وجود دارد که ما از آن گذشتیم و رفتیم مارال. هر دو این استراحتگاهها از بالاترین کیفیت در بین توقف گاههای بین راهی کشور برخوردارند.
تجربههای قبلی ام نشان داده در برنامه هایی که رانندگی طولانی دارند، پخت غذا و همچنین انتظار آماده شدن غذا بسیار سخت تر از تصور اولیه خواهد بود. چون برنامه سفر در 24 ساعت اول شامل رانندگی سنگین بود، 3 وعده غذایی نخست یعنی کوکو سبزی، ماکارونی و کتلت را از قبل پخته بودیم. غذاها رو اسم بردم که هم دهنتون آب بیافته هم اینکه چندتا غذای راه دست واسه سفر رو گفته باشم هم اشارت کنم که وقتی برنامه سفرتون راه میده، از غذاهای کنسروی دوری کنید!
بعد از صرف شام شبانه حرکت را ادامه دادیم. با روشن شدن هوا در نزدیکی شهر انار بودیم. متاسفانه یکی از چرخ های عقب پنچر شد. همزمان با صرف زمان برای تعویض تایر صبحانه را نیز آماده کردیم. چون پنچری در حدی بود که به تیوپ احتیاج داشتیم، به رفسنجان رفتیم. به قصد خرید تیوپ 20000 تومانی وارد یک تایر فروشی معظم شدییم ولی یک جفت تایر یک میلیون و چند صد هزار تومانی خریدیم. وسوسه خرید تایر شدم چون قیمت تایر از مشابه اش در خیابان چراغ برق تهران تا 8 درصد ارزانتر بود! احتمالا به دلیل نزدیکی به بندر اینچنین بود یا اینکه موج گرانی در حرکت برای رسیدن به رفسنجان 2 هفته تاخیر داشت!
بعد از توقف زمانگیر برای تعویض تایرها، به راهمان به سمت شرق ادامه دادیم. حوالی ماهان باران ملایم بهاری و کوههای سرسپید مناظر جادهای خوبی را تشکیل داده بودندو بعد از ماهان و قبل از بم استراحتگاهی با نام مسجد ابولفضل وجود دارد. آنجا ناهار خوردیم. استراحتگاه قابل توجه دیگری بین این دو شهر توجهمان را جلب نکرد. توقفهایمان، کندمان کرده بود.
You can see links before reply
18475
در جاده بم- زاهدان، حوالی شورگز به طوفان شن برخوردیم. با تاریک شدن هوا در جادهای بیابانی آنهم همراه با طوفان شنی نسبتا سنگین که عمق دید را بسیار کم کرده بود، استرس زیادی همسفران را فراگرفت. البته بنده شخصا تنها افسوس میخورم که چرا زمانی که توقف خیلی کوتاهی در طوفان شن داشتیم، از آن فضای وهم آلود در کنار درختی نیمه خشک و اسیر طوفان شن و تاریکی، عکس نگرفتم. البته بیشتر از چند ثانیه نمی شد بیرون از ماشین ماند. وجودت مملو از شن میشد. انگار یکنفر مشت مشت از یقهات شن در لباست می ریزد!
نکته: در صورتی که اسیر طوفان شنی با سرعت باد زیاد شدید و یا اگر با سرعت رانندگی می کنید، برای آسیب ندیدن رنگ خودروتان باید سطح بیرونی اش را با مایع ظرفشویی بپوشانید. در غیر اینصورت ممکن است سندبلاست طبیعی شوید!
هرچند، مایع ظرفشویی برای چنین شرایطی در میان تجهیزات ماشین قرار داده بودم اما چون به نظرم سرعت باد و سرعت ما کمتر از حد خطر بود، پوشش حفاظتی از ریکا را استفاده نکردیم. بعد از سه ساعت رانندگی در شب و طوفان شن، بالاخره به زاهدان رسیدیم. زبانه های طوفان به زاهدان هم رسیده بود و آنجا را هم بی نصیب نگذاشته بود.
در مدرسهای که برای مسافرین نوروزی تجهیز شده بود جا گرفتیم. توضیح جهت استفاده از مدارس: فرهنگیان حتی می توانند اینترنتی پیش از ایام عید برای این مدارس ثبت نام کنند. شهرهایی که متقاضی فرهنگی کم باشد کلاس های این مدارس را به مسافرین عادی نیز کرایه میدهند هرچند در بیشتر شهرهای ایران از این مدارس چیزی به مسافرین عادی نمی رسد اما در شهرهای سیستان به استثنای چابهار، شانس جا پیدا کردن دارید. چابهار برای فرهنگی ها هم جا ندارد! مدرسه زاهدان خیلی مجهز نبود اما به نظر من مناسب بود. یک کلاس فرش شده بود که یک تلوزیون و یخچال کوچک داشت. چند تا بالش و پتو هم بود. دوتا از دستشویی های داخل حیاط را با ابتکار جالبی تبدیل به حمام کرده بودند. البته کم بودن فشار آب در ساعتهای زیادی از روز این حمامها را بی استفاده کرده بود. کلا اینکه علی رغم ناشکری خیلی از مسافرهای مدرسه، به نظر من جای خوبی بود و در نوروز بسیار غنیمت. به سهم خودم از زحمتی که برای تجهیز نوروزی مدارس می کشند تشکر می کنم.
صبح روز چهارشنبه با کارواش رفتن بخاطر طوفان شن شب قبل آغاز شد.
You can see links before reply
18476
از زاهدان به زابل راهی شدیم. در راه ترس از اتمام بنزین داشتم و در جاده جویای پمپ بنزین از مردم بودم. مردی پا به سن، زاهدانی و مهربان همراه با خانوادهاش با ما هم مسیر شد و از پی من میراند تا من بی نگرانی به پمپ بنزین برسم. در سیستان و بلوچستان پمپ بنزین ها برای ماشینی مثل شوول من از هم دوراند و اگر زمان نامناسبی یکی را رد کنی تا پمپ بعدی استرس خواهی کشید! نکته دیگر اینکه فهمیدم در این استان در روز با یک کارت سوخت تنها 60 لیتر در روز می توان بنزین زد و جایگاههای سوخت هم کارت آزاد ندارند. این قانون ها بعلت سخت تر کردن قاچاق سوخت است. مشکل محدودیت 60 لیتر در روز مرا نیز همان مرد اهدانی مهربان حل کرد. طعم کلوچه زابلی را هم آنجا چشیدیم.
بعد از پمپ بنزین از جاده ای فرعی و نامعلوم در جهت غرب به سمت کوه خواجو یا همان اوشیدا به راهمان ادامه دادیم. قصدمان آن بود که تحویل سال را در اوشیدا باشیم. خواندهام که روزگار دور گذشتگانمان نیز در این محل نوروز را جشن میگرفتند. یک تور گردشگری که از تهران آمده بود سکوت و خلوتی بیش از حد کوه را شکسته بودو کنار سفره هفت سین این گروه تحویل سال را جشن گرفتیم وبعد گشتی در کوه زدیم.
You can see links before reply
18477
You can see links before reply
18479
You can see links before reply
18482
You can see links before reply
18483
You can see links before reply
18484
در خصوص کوه خواجو و نقش مذهبی، سکونتی و نظامیاش در طول تاریخ، در اینترنت مطلب کم نیست. از منظر شخصی و احساسی بنده حقیر، کوه بسیار گیرا بود. کوه خواجو در واقع یک فلات کوچک در میان یک از چندین دریاچه خشک شده هامون است. اگر دورش دریاچه را تصور کنی نمیدانی چه می شود. در زمان مناسب از منظر زاویه تابش خورشید، میان تخته سنگهای کوه صورتهای شبه انسانی و نظارهگر به دشت می بینی؛ انگار که نگهبانان کوهاند و راز آلود بودن کوه را دو چندان می کنند.
You can see links before reply
18478
You can see links before reply
18480
You can see links before reply
18481
You can see links before reply
18486
وقتی به بالای کوه میرسی با سطحی جالب از نظر ناهمواریها روبرو می شوی و احساس نمی کنی بالا یک کوه قرار گرفتهای.
You can see links before reply
18487
You can see links before reply
18488
آنجا گورستانی قدیمی است. بالای کوه یک مقبره و کنار مقبره جایی برای قربانی کردن و نیز جایی برای سنگ انداختن به دو سنگ به نماد شیطان وجود دارد.
You can see links before reply
18489
You can see links before reply
18485
You can see links before reply
18490
You can see links before reply
18491
You can see links before reply
18492
You can see links before reply
18493
کوه را به تنهایی بالا رفته بودم و هم سفران پایین کوه منتظرم بودند. مسیری خاکی و ماشین رو نیز به بالای کوه وجود دارد. سوار بر ماشین حمید، جوان 27 سالهای اهل حوالی زابل که کاسبیاش چتربازی بود به پایین کوه آمدم. خمید با خانوادهاش برای گردش به بالای کوه آمده بود. چهار فرزند قد و نیم قد داشت! هم صحبتی با او دیدن جای زخمهای گلوله که بخاطر کاسبیاش ایجاد شده بود، تجربه جالبی بود. کلمه کاسبی را خودش و خیلی های مثل او در آن مناطق برای قاچاق از هر نوع استفاده می کردند. مشکلشان آن بود که با دیوارکشی مرزها در چند سال اخیر، کاسبی بسیار مشکل شده است. حمید به طرز حیرت آوری از مرگ باکی نداشت! از اختلافات قومی منطقه می گفت. پیشنهاد سفری یکروزه به افغانستان را به من داد که من نه شرایطش را داشتم نه پاسپورت. ظاهرا به یکی از شهرهای مرزی افغان به راحتی می توان رفت و آمد و بعضی اجناس به درد بخور به جا مانده از ارتش آمریکا را آنجا خرید. وقتی با حمید و خانوادهاش صحبت می کردم انگار وسط یک فیلم مستند بودم، اعتراف می کنم اضطراب زیادی هم داشتم!
بعد از کوه خواجو ناهار را در کنار برکه ای که به مخزن آبی برای کشاورزی می مانست، صرف کردیم.
You can see links before reply
18494
کلا مناطق حوالی زابل، (سیستان) در مقایسه با بیشتر بخشهای بلوچستان، تنوع گیاهی و قابلیت کشاورزی بیشتری دارد. این موضوع را می توان از روی نقشه با مقایسه پراکندگی روستاها در حوالی زابل با دیگر مناطق استان فهمید.
بعد از ظهر به زابل رفتیم و اتاق گرفتیم. گشتی در شهر زدیم. راننده خانم در شهر نمی دیدیم اما در حین گشتی که در شهر زدیم سه نانوایی دیدیم که در هر سه، نانوا و فروشنده خانم بودند. تقریبا در کل استان سیستان و بلوچستان هر نانوایی ای که دیدیم، صنعتی بود و نانی ضخیم تر از تافتون و تا حدودی شبیه تافتون پخت میکرد. شب در تالار هتلی که اتاق گرفتیه بودیم مراسم ازدواجی برگزار میشد. نکته جالب برای ما، لباس بلوچی مهمان ها بود، کسانی هم که میخواستند کمی رسمیتر باشند روی همان لباس بلوچی کت پوشیده بودند. حفظ لباسشان حتی در مهمانیها برایمان قشنگ بود. جویا که شدیم، دستگیرمان شد که علیرغم شباهت ظاهری، لباسهای مهمانی قیمتهای خیلی بالایی نیز می توانند داشته باشند.
اولین شب سال 92 بود. شام و بعد خواب.